ششم:حسادت های عاشقانه در ادبیات ایران:)(1)
در این پست ابیاتی از حسادت های عاشقانه شعرای ادبیات ایرانمون رو خواهیم خوند:
مولانا میگه:
آنکس که نظر کند به چشم مستش
از رشک دعای بد کنم پیوستش
وانکس که به انگشت نماید رخ او
گر دسترسم بود ببرم دستش!
(یا خدا!)
سنایی میگه:
چون موی شدم ز رشک پیراهن تو
وز رشک گریبان تو و دامن تو
کاین بوسه همی دهد قدمهای تو را
وآن را شب و روز دست در گردن تو
( یعنی میگه من حتی به دامن و یقه تم حسودیم میشه...! حرفی نیست!)
ابوسعید ابوالخیر میگه:
در بزم تو ای شوخ منم زار و اسیر
وز کشتن من هیچ نداری تقصیر
با غیر سخن گویی کز رشک بسوز
سویم نکنی نگه که از غصه بمیر
(چه حالی داشته وقت نوشتن این ابیات؟!)
همچنان مولانا:
رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بودهای:)))
یه همچین بیتی رو سعدی هم سروده:
رشكم از پیرهن آید كه در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید كه بر اندام تو ساید!
+غالیه: مونث گران(در عربی)/ (در اینجا) بوی خوشی مرکب از مشک و عنبر و باله به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند.
باز هم سعدی:
دوست دارم كه كست دوست ندارد جز من
حیف باشد كه تو در خاطر اغیار آیی!
(میگه انقدر دوست دارم که دلم میخواد فقط من بهت فکر کنم...حیفه تو تو خیال بقیه هم باشی:)) الحق که پادشاه ملک سخن بودن برازنده ی خودتونه جناب سعدی:) )
وحشی بافقی میگه:
نخواهم بگذرد سوی چمن باد از سر كویش
مبادا بوی او گیرد گل و غیری كند بویش
(عجب بابا!عججججب:))) )
عرفی شیرازی میگه:
غیرتم بین كه برآرنده حاجات هنوز
از لبم نام تو هنگام دعا نشنیده است
سلیم شاملو هم بیتی داره که بی ربط به همین بیت نیست:
رشکم ز گفتگوی تو خاموش میكند
نامت نمیبرم كه دلم گوش میكند
و آخرین بیت این پست از طالب آملی است که میگه:
مردم ز رشک چند ببینم كه جام می
لب بر لبت گذارد و قالب تهی كند؟
(چقدر جذابه این بیت...چقدر قشنگه نگاه شاعر...)
این پست ادامه دارد...
با لایک کردن به بهتر شدن مجله کمک می کنید:))